سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۵

روایت‌های متفاوت از تاریخچه ترانه مرا ببوس

س:ـ نام و مشخصات خود را بنويسيد؟ـ
ج:ـ مصطفي،...ـ بیکار، چریک
س:ـ طريق آشنايي خود را با مرضيه شرح دهيد؟ـ
ج:ـ با دوستم حسن براي پخش اعلاميه سر كوچة فشاري قرار روزانه داشتيم شيوه قرار طوري بود كه مثل جوان هاي دخترباز لباس مي پوشيديم و سر كوچه مي نشستيم. روز دومي كه سر كوچة فشاري نشسته بوديم، صحبت از آن بود كه اعلاميه ها در يك مسافرخانه با پلي كپي دستي چاپ شود، كه يك ماشين شخصي به ما شك كرد دوستم حسن احتمال داد گشت ساواك باشد براي رد گم كردن به دستة دخترهايي كه از دبيرستان بر مي گشتند نگاه كرد و به من گفت مصطفي نگاه كن تا وضعيت عادي شود، سرم را بالا آوردم و به ظاهر به دخترها اما در واقع به نوشته ديوار روبرو نگاه كردم:ـ تخليه چاه فوري ....ـ دوباره صداي توقف يك ماشين آمد من سرم را بالا آوردم كه ببينم همان ماشين نباشد، يك تاكسي مسافرانش را پياده مي كرد از كنار تاكسي متوجه دختري شدم كه به من نگاه مي كرد براي يك لحظه نگاه ما در هم گره خورد دختر دو سه قدم دور شد اما برگشت و يكراست به سمت ما آمد طوري به من نگاه مي كرد كه انگار مرا مي شناسد حسن هم متوجه دختر شد كه داشت كتاب هايش را از دست راستش به دست چپش مي داد بعد بي مقدمه يك سيلي به صورت من زد حسن جا خورد دختر گفت:ـ خجالت نمي كشي؟ـ چرا دست از سرم برنمي داري؟ـ مي گم بابام پدرتو در بياره، حسن بلند شد، جلوي دست او را گرفت و گفت:ـ خانوم اشتباه گرفتي دختر گفت:ـ من اشتباه گرفتم؟!ـ يك ماهه دنبال من مي افته، و رفت
كمي شوكه شده بودم از خجالت تا گوش هايم سرخ شد. حسن گفت:ـ مي شناختيش؟ـ گفتم:ـ به جان تو نه، عوضي گرفته. باور مي كني؟ـ خنديد و گفت:ـ معلومه وضع ظاهرمون خوب به دختربازها مي خوره
فردا سر كوچة صفاري قرار گذاشتيم باز وسط هاي صحبت بوديم كه همان دختر پيدايش شد كمي از دور نگاه كرد. دو سه قدم رفت، باز برگشت و به سمت ما آمد به حسن گقتم:ـ باز اومد اين دفعه جوابشو مي دم گفت:ـ خودتوكنترل كن دختر جلوي ما ايستاد. كتاب هايش را دست به دست كرد و گفت:ـ چرا ولم نمي كني؟ـ بلند شدم ايستادم حسن منو نشوند و گفت:ـخانوم ديروز گفتم كه عوضي گرفتي دختر گفت:ـ هيچم عوضي نگرفتم اين هي دنبال من مي افته كه عاشق چشم هاي سياهتم مي خوام تورو بدزدم با خودم ببرم گفتم:ـ حسن اين لباس قرمساقيو تو تن من كردي حسن گفت:ـ آروم باش و دختر را كشيد كنار با او حرف زد و او را دست به سر كرد گفتم:ـ حسن ديگه حوصله چنين محمل شريفي رو ندارم مي خواي عادي سازي كني، با يه چرخ طوافي حاظرم لبو بفروشم، تا صحبت كردن ما توي خيابون جلب توجه نكنه اما اين جوري شو ديگه حاضر نيستم
روزهاي بعد من لبو مي فروختم و حسن مي آمد به هواي لبو خوردن لابلاي مشتري هايي كه رد مي كردم قرارو مدارش را مي گذاشت و مي رفت روز پنجم دختر آمد ايستاد تا يك مشتري لبويش را خورد و رفت بعد گفت :ـ پس كي مي خواي منو با خودت بدزدي و ببري؟ـ سرمو بلند كردم و با عصبانيت تو چشماش نگاه كردم مي خواستم با لبوهاي داغ توي سرش بزنم ديدم دارد گريه مي كند چشم هايش برق غريبي داشت. دستم را گرفت و ...ـ عاشقش شدم
ادامه داستان را از اینجــا بخوانید
اولین بار سروده مرا ببوس را در داستانی با همین نام در فیلمنامه نوبت عاشقی مخملباف خواندم، که خلاصه بخش ابتدایی داستان همین بود که پیش از این خواندید، داستانی در مورد رابطه مصطفی، یک چریک مبارزه با دوست دخترش که در حین بازجویی مامورین ساواک از او و همینطور بازخوانی نامه های عاشقانه مرضیه به مصطفی به تصویر کشیده می شود زمان چاپ این کتاب زمان اوج ممنوع شدن فیلم های مخملباف بود یعنی حوالی سال هفتاد که هنوز خرید و فروش و داشتن ویدئو هم ممنوع بود، دو سالی بود که جنگ تمام شده بود و ما سالهای اول دانشگاه را طی می کردیم، به هر زحمتی بود یک ویدئو پیدا کردیم و یک شب تا صبح هر دو فیلم ممنوع شده مخملباف یعنی نوبت عاشقی و شبهای زاینده رود را با شهرام، فرزاد و علی از دوستان دوره دبیرستان دیدیم و کلی به تجزیه و تحلیل ایندو فیلم پرداختیم، همین ماجرا در مورد کتاب فیلمنامه نوبت عاشقی هم به نوع دیگری ادامه پیدا کرد و چرایی تغییر نگاه مخملباف به مسایل جامعه و استفاده او از ادبیاتی جدید نسبت به قبل مثل همین داستان مرا ببوس و ...ـ
امروز که به طور تصادفی این کار زیبای انیمیشنی از مرا ببوس با صدای زنده یاد گلنراقی را دیدم، همه خاطرات آن زمان هم برایم زنده شد، به همین علت خواستم بیشتر از تاریخچه سرودن مرا ببوس مطلع شوم و جستجویی اینترنتی در این مورد کردم و مطالبی نه چندان یکسان و گاه ضد و نقیض بدست آوردم که بهتر آن دیدم که به جای خلاصه کردن آنها همه‌ی روایتهای کمی تا قسمتی متفاوت از تاریخچه مرا ببوس را اینجا بیاورم تا شاید کار برای سایر علاقه مندان نیز ساده تر شود:ـ
ترانه کامل مرا ببوس را با صدای زنده یاد گلنراقی از سایت بهنما از اینجــا می توانید گوش کنید و یا دانلود کنید
تاریخچه ترانه مرا ببوس به روایت سایت بهنما (کمی پایینتر از لینک ترانه)ـ
تاریخچه ترانه مرا ببوس به روایت روزنامه شرق
تاریخچه ترانه مرا ببوس به روایت سایت پرند
تاریخچه ترانه مرا ببوس به روایت سایت رادیو زمانه

۶ نظر:

ناشناس گفت...

agha mamnun baraye information.....................
khubi hamsaye?

ناشناس گفت...

poshtekare va deghate shoma ghabele tahsine

ناشناس گفت...

salam
kheli matlabe jalebi bood
mer30 ke diroz zang zadi sharmande nabodam
bahat tamas migiram
bye

عمو اروند گفت...

داستان "مرا ببوس" بیشتر به داستان‌های تخیلی چون" شیرین‌وفرهاد" یا لیلیو مجنون" شباهت دارد تا یک داستان واقعی. بهرحال خواندنی بود و مرا بیاد روزهای جوانی‌ام برد که در این تخیل بودیم که شعر سروده‌ی سرهنگ سیامک،افسر اعدام شده‌ی توده‌ئی بود، و شایع کرده‌بودند که این شعر را برای دخترش سروده‌است

Elu گفت...

دراین سرای بی‌کسی کسی به در نمی زند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمی‌زند
یکی زشب‌گرفتگان چراغ بر نمی‌کند
کسی به کوچه‌سار شب درِ سحر نمی‌زند
نشسته‌ام درانتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند
گذرگهی است پرستم که اندر او بغیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند
دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود
که خنجر غمت ازاین خراب‌تر نمی‌زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه‌های بسته‌ات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی‌زند
نه سایه دارم و نه بر بیافکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند
خودم هم نمی‌دانم چرا سراغ این شعر هوشنگ ابتهاج(ه الف سایه) رفتم. شاید زیادی دلم گرفته بود و شنیدن آهنگ مرا ببوس حالی به حالی‌ام کرد.
گذشته‌ها گذشته... نه سایه دارم و نه بر بیافکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند؟ می‌زند و زدند ...خشک و تر هرچه بود باهم سوخت، چرا خاکسترها را بهم می‌زنی دوست عزیز؟ کاش می‌شد فراموش کرد

ناشناس گفت...

matlab kheyli jaalebi boud, lezzat bordam

Free counter and web stats