شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

شکیبایی یا هامون؟ـ

خیلی وقت بود که وقت و حوصله نوشتن نداشتم، اما امروز وقتی پیامهای یاهو مسنجر رو داشتم چک می کردم رسیدم به یک لینک با یه نه بزرگ و کشیده، بازش کردم... شوکه شدم، باورم نشد حتما اشتباهی شده، آخه آدم خبرهای بد رو در مورد کسانی که دوستشون داره نمی تونه باور کنه یا شاید هم نمی خواد باور کنه!ـ
ایسنا رو باز کردم، بعدش هم بی بی سی رو ... واقعیت داشت!ـ
***
تو می خوای من اونی باشم که واقعا خودت می خوای من باشم، اگه اونی باشم که تو می خوای، اونوقت دیگه اون من، من نیست، یعنی
اون من، منه خودم نیست، یعنی اونموقع خودم نیستم!ـ
***
من درست ضد بابامم، من مرتب شیلنگ تخته میندازم ولی به هیچ جایی نمی رسم دکتر!ـ دارم فرو می رم، من دیگه به هیچی اعتماد ندارم، به هیچی اعتقاد ندارم، دارم هدر می رم، این یعنی چی ... می دونی دکتر من یه موقعی فکر می کردم یه گهی میشم اما هیچ پخی نشدم چهل و خورده‌ای ازم گذشته بدتر آویزونم آویزون...چیکار کنم؟... ما آویخته‌ها به کجای این شب تیره بیاویزیم این قبای ژنده و کپک زده‌ی خودمونو ؟ـ
***
خدایا، خدایا یه معجزه، برای منهم یه معجزه بفرست، مثل ابراهیم...شاید معجزه من یه حرکت کوچیک بیشتر نباشه، یه چرخش یه جهش، یه اینطرفی، یه اونطرفی...ترسو ... احمق ... دیگه مگه چی مونده... برو... تمومش کن!...ـ
***
اینا از معروفترین دیالوگهای خسرو شکیبایی در فیلم هامون بود، از اواخر دوره دبیرستان تا حتی اواخر دوره دانشگاه (۶۹ تا٧۴)ـ بارها و بارها تنهایی یا به اتقاق دوستان این فیلم رو دیدیم و تحلیل کردیم، دیگه فیلم هامون بخشی از زندگی ماها شده بود... یه جورایی هم واقعیت داشت، در واقع نسل ما دچار تلاطم‌های بعد از یک انقلاب اید ئولوژیک و یک جنگ مذهبی طولانی شده بود، انقلابی که ده سالش شده بود و جنگی که بعد از هشت سال با کلی سئوال بی جواب تموم شده بود... حالا ما مونده بودیم با سنت، مدرنیسم، پست مدرن، مذهب و پیشرفتهای خیره کننده علمی و فنی در جهان که تازه داشتیم متوجهش می شدیم!ـ
درگیری هامون با مسئله ابراهیم و اینکه چرا به ابراهیم میگن خلیل الله هم، همون درگیری نسل ما بود با مذهب! مسئله هامون این بود که چرا ابراهیم پسرش رو عزیزترین کسشو به مسلخ میبره؟ دوست یا همون کس که هامون مریدش بود در جواب می‌گفت :ـ
***
ـ جنون الهی! می دونی که از نظر یونانی‌ها ایمان یه جور جنون الهیه، یه جور ایمان سرشار از عشق!ـ
ـ ـ ـ این کجاش عشقه؟ پدری بره عزیزترین کسشو، پسر خودشو بکشه؟ این عشقه؟ـ
ـ اگر ابراهیم خودشو می کشت، یا شخص دیگری رو به جای اسماعیل برای قربانی کردن می‌برد، یا اینکه شک می‌کرد، یا سر مرکبشو کج می‌کرد و پشیمون می شد و از خداش شکوه می‌کرد و هزارتا اگر دیگه ... خب دیگه پدر ایمان و عشق نبود! یکی بود مثل منو تو!ـ
***
انگار توی یه خلا گیر کرده بودیم، هرچی بیشتر از اقتصاد خرد و کلان، اقتصاد توسعه و مدیریت و مارکتینگ توی دانشگاه می خوندیم بیشتر با واقعیت مواجه می شدیم و این تازه اول سرگیجه گرفتن ما‌ها بود، درست عین بحث حمید هامون با مدیرش در اداره ...ـ
***
ـ تو نمی‌دونی این گزارش اقتصادی برای ما چه ارزشی داره؟ـ
ـ ـ ـ چرا می‌دونم یعنی بهره گیری از دست مزد پایین کارگران کشور‌های توسعه نیافته!ـ
ـ دست از این بدویت تاریخی کپک زدت بردار بدبخت! ببین کره کجا داره میره؟ببین اندونزی کجا داره میره؟ ببین مالزی کجا داره میره؟ـ
ـ ـ ـ کجــا داره میره؟ آخه به چی رسیدند؟ عین یه مشت سوسک و مورچه دارند توی مرداب تکنیک دست و پا می زنند! همش هم بخاطر این شکم صاب مرده ست! و راحت لم دادن!... تو بگومعنویت پس چی شد؟ به سر عشق چی اومد؟!ـ
***
بعد از خوندن خبر درگذشت خسرو شکیبایی، دوباره نشستم و به یاد او هامون رو دیدم، همیشه می‌شنویم یا می‌خوانیم که خسرو شکیبایی که سیمرغ بلورین بهترین نقش اول مرد را بخاطر بازی در هامون برده بود از این نقش جدا نشده و حتی در فیلم‌های دیگرش هم کم و بیش با همان ساختار در پرده سینما یا تلویزیون ظاهر شده! اما به نظر من این شکیبایی نبود که در نقش هامون فرو رقته بود بلکه شکیبایی همان هامون بود و از حسن انتخاب داریوش مهرجویی بود که شکیبایی در فیلم هامون خود خودش را بازی کرد! چه در هامون، چه در خانه سبز و چه در اتوبوس شب و سایر نقشهای متفاوتی که بازی کرد رگه‌هایی از هامون در او دیده می‌شد! اما نه به خاطر اینکه در نقش هامون فرو رفته بود بلکه به این علت که او خود هامون بود!ـ
یادش گرامی و روحش شاد

۲ نظر:

عمو اروند گفت...

نه! من نه تنها او را نمی‌شناختم که اصلن نامش را هم نشنیده بودم. آخر مدت‌هاست من با سینمای ایران قهر کرده‌ام، از همان روزهایی که یا سه چهار ساعتی باید توی صف می‌ایستادی تا شاید بلیتی گیرت بیاید و یا بلیت را از بازار سیاه باید می‌خریدی که من نه پولش را داشتم و نه اعتقادی به معامله‌ی سیاه. بعد هم که فیلم را می‌دیدی، باید سه چهار ساعتی بفکر فرو می‌رفتی که طرف چه پیامی داشته است. شاید عیب از خود من باشد، نمی‌دانم. من مد‌ت‌هاست بندرت به سینما می‌روم و یا به تلویزیون نگاه می‌کنم.

Behdad Bordbar گفت...

سلام لذت بردم. حمید هامون روشنفکری که در بین عرفان اسلامی و اگزیستانسیالیسم کیرکگارد گیر کرده بود انگلیسی یاد گرفته بود و با یک دختر بالا شهر نشین ازدواج کرده بود
این چهرهه طبقه متوسط تحصیلکرده ایرانی است

Free counter and web stats